آکادمی کوچینگ کاریزما ، کوچ روابط ، آموزش کوچینگ ، کوچینگ کسب و کار

ریشه های کوچینگ

ریشه های کوچینگ
  • 18 مهر 1403
  • کوچینگ
  • زمان مطالعه: 5 دقیقه
  • اشتراک گذاری :

روان شناسی مثبت گرا 


روان شناسی مثبت گرا شاخه ای از روان شناسی است که نقاط قوت و ویژگی های مثبت افراد را بررسی می کند تا از طریق آنها به پیشرفت افراد کمک کند. برای اولین بار اصطلاح روان شناسی مثبت گرا از سوی آبراهام مازلو  در سـال 1954 اسـتفاده شد آن هم برای نـام گذاری شاخـه ای از روان شناسی که به نقاط قوت به اندازه نقاط ضعف توجه می کرد.

 

این اصطلاح بعدها در سال 1998 از سوی مارتین سیلیگمن  رئیس انجمن روان شناسان آمریکا استفاده شد. سلیگمن دریافت که اکثر پژوهش ها و فعالیت ها در حوزه روان شناسی در قرن بیستم متوجه نقص ها، نقاط ضعف و مشکلات روحی و روانی افراد و ارائه راه حل برای رفع آنها بوده و پژوهش ها و فعالیت های اندکی نقاط قوت و جنبه های مثبت افراد تقویت آنها را شناسایی کرده است.

 

او به جریان رایج روان شناسی که فقط به آسیب های روانی می پرداخت، نقد داشت و معتقد بود روان شناسی باید برای افراد سالم و رشد و توسعه آنها هم راهکارهایی داشته باشد. به این ترتیب بود که سیلیگمن روان شناسی مثبت گرا را معرفی کرد تا این شکـاف و نقیـصه روان شنـاسی رایج را از بین ببرد. روان شناسی مثبت گرا و کوچینگ کاملا با هم همسو هستند چون هر دو بر این فرض استوارند که انسان ها توان و انگیزه کافی را برای رشد دارند.


نقاط قوت یکی از مهم ترین ابزارهای روان شناسی مثبت گراست که به رشد و شکوفایی افراد کمک می کنند. تاکید روی نقاط قوت، شناسایی و پرورش نقاط قوت در افزایش انگیزه عملکرد و رضایت افراد تاثیرگذار خواهد بود. ابزارهای مختلفی ایجاد شده اند که به کوچ در جهت شناسایی نقاط قوت مراجعش کمک می کنند پرسش نامه "ارزش ها در عمل" سیلیگمن و ابزار اندازه گیری نقاط قوت باکینگهام  و کلیفتون  دو نمونه از این ابزارها هستند.
 

روانشناسی مراجع محور 
   

کارل راجرز  یکی از بنیان گذاران جنبش روان شناسی مراجع محور بوده است. بر اساس رویکرد مراجع محور، توانایی حل مسائل فردی، درون خود فرد قرار دارد. این فرد است نه درمانگر، که مسائل را حل می کند و نقش درمانگر صرفا تسهیل آن است. در کوچینگ هم مراجع محوری جزو فرایند به شمار می رود و کوچینگ بیش از هر چیز درباره خود فرد است.

 

راجرز معتقد بود برای اینکه درمان فرد مدار با موفقیت انجام شود لازم است درمانگر، درک توام با همدلی داشته باشد. یعنی باید جهان را از دریچه چشم مراجع نظاره کند. درک توام با همدلی زمانی به وجود می آید که اول درمانگر فعالانه به مراجع گوش دهد و موقعیتی فراهم آورد که او احساسات و عواطفش را به راحتی و بدون نگرانی مطرح کند، دوم درمانگر مراجع را به عنوان فردی بی همتا که احساسات، افکار و خصوصیات منحصر به فرد و قابل احترامی دارد بپذیرد، سوم درمانگر رابطه ای عمیق و دوستانه و عاری از تهدید و سلطه با مراجع برقرار کند. درک توام با همدلی به دو مورد از شایستگی های اساسی که برای کوچ نیاز است، یعنی همدلی و گوش دادن فعال اشاره می کند. 

 

ریشه کوچینگ در فلسفه 

خاستگاه اصول کلاسیک و اولیه کوچینگ، فلسفه یونانی است. گفتگوهای سقراط در آتن قرن پنجم پیش از میلاد مسیح، الهام بخش کوچینگ بوده است. سقراط حقیقت را از طریق گفتگو کشف می کرد او به این روش مامایی هم می گفت. چون به افراد کمک می کرد تا با جستجوی درون خود، حقیقت را کشف کنند (به دنیا آورند) مادر سقراط ماما بود و سقراط هنر خود در گفتگو را با عمل مادرش مقایسه می کرد.

این فقط ماما نیست که عمل به دنیا آوردن کودک را انجام می دهد، بلکه مادر هم در انجام این عمل، با او همراه است. در کوچینگ هم به مراجع کمک می شود تا به وسیله گفتگو و از درون خود به حقیقت دست پیدا کند.


هدف سقراط کشف محدودیت های ذهنی افراد بود. کوچینگ هم به افراد کمک می کند تا محدودیت هایشان را بشناسند و زندگی جدید خود را بر اساس اصول واقع بینانه و صحیح تری بنا کنند. سقراط حین گفتگو چیزی به افراد نمی آموخت بلکه فقط به آنها گوش می داد و به آنها از راه سوال پرسیدن کمک می کرد تا ضعف ها و کاستی هایشان را بشناسند. کوچ هم با ابزارهایی مثل پرسشگری قدرتمند و گوش دادن فعالانه به مراجع کمک می کند.


سقـراط در گفتگـوهایش دنبـال آن بود که فـرد بتـواند خودش مسئولیت هایش را کشف کند و آنها را بپذیرد. او از مخاطبش انتظار داشت آماده و مصمم برای ایجاد تغییرات باشد. همان طور که کوچ از مراجع انتظار دارد مسئولیت توسعه، تحول و شکوفایی خود را بر عهده بگیرد.


بر اساس نظر ارسطو دیگر فیلسوف بزرگ یونانی، خوشبختی زمانی تحقق پیدا می کند که افراد استعدادهای خود را کشف کنند، ارتقا دهند و از آنها در جهت رسیدن به اهدافشان استفاده کنند. در کوچینگ هم اکتشاف، توسعه و کاربرد استعدادها یکی از اصول مهم تلقی می شود. بر اساس دیدگاه ارسطو، هدف از زندگی رسیدن به سعادت از طریق تقویت و افزایش فضیلت هاست. فضیلت ها همان ارزش ها و مدل های رفتاری ما هستند.

 

فاضل به شخصی اطلاق می شود که توانمندی ها و استعدادهایش را پیدا کرده است و به صورت معتدلانه آنها را تمرین و تقویت می کند. کوچ هم حین کمک به مراجع برای دستیابی به زندگی بهتر به او در شناسایی توانمندی ها و استعدادهایش که همسو با اهدافش است، کمک می کند.